از حلب تا حلب ...شهاب داودی ...
چند سالی است که مردم سوریه روزگار سختی را تجربه می کنند ...انفجار پشت انفجار ...شلیک پشت شلیک...آوار پشت آوار ... با صدای هر انفجاری جمعی در خون می غلطند و سقفی آوار می شود اما گوش جار زنندگان حقوق بشر گویا کر شده ....سرها بریده می شود ...شکم ها دریده اما چشم گرگ صفتان و کاسبان حقوق بشر کور...چه می کند این دلارهای نفتی ناپاک سعودی ؛ حق را بجای باطل نشانده و باطل را حق جلوه می دهد ...اما خدای سوریه تقدیر دیگری را رقم زده و هر روز بر طبل رسوایی ناپاکان جیره خوار آل سعود می کوبد و این روزها که حلب دوباره به آغوش سوریه بازگشته صدای این طبل رساتر شده است... در آن سو، روسیه پس از قرن ها نامردی به راه آمده و در کنار مردان مقاومت ایستاده است...
به امید روزی که در خاورمیانه کسی عقیده اش را به زور به دیگری تحمیل نکرده و بجای صدای گوش خراش تفنگ ، از منارهای مساجد بانگ روح بخش اذان و از کلیسا ها صدای ناقوس و از کنشت صدای نیایش و از خانه ، کوچه ، خیابان و شهرها صدای خنده ی کودکان شنیده شود...
منبع : ماهنامه شهر شعله های هفتکل
نظرات
... و ای کاش تو آنروزها هم بودی .. در دیر یاسین ، تل زعتر ، صبرا و شتیلا که حرامیان سامری پیران و کودکانمان را به خاک و خون می کشیدند و دلاورانمان را میکشتند ... تا رودررویشان میایستادی، تا زبونان نتوانند، تا زمینگیر شوند!
آن هنگام که تورا در کنار رهبر میبینم، دلم آرام میگیرد... ای چریک چابک و ای ژنرال بیمدال ! درجه و نشانها حقیرتر از آنند که ترا رفعت دهند! ترفیع تو در لبخند کودکان جنگزده است و گرد اندوهی که از رخسارشان برگیری... تو هماره با چشمان نجیبت تا عمق داغ و درد و مظلومیت را مینگری ای رساترین فرازنای ستمدیدگان...
لینک RSS این نظر